چند حکایت زیبا از عبید زاکانی :
– یهودی از نصرانی پرسید: موسی برتر است یا عیسی؟ گفت: عیسی مردگان را زنده می کرد، ولی موسی مردی را بدید و او را به ضربت مشتی بیفکند و آن مرد بمرد؛ عیسی در گهواره سخن می گفت، اما موسی در چهل سالگی میگفت: خدایا! گره از زبانم بگشای تا سخنم را دریابند.
– ابوالعینا بر سفرهای بنشست. فالودهای برایش نهادند. مگر کمی شیرین بود. گفت: این فالوده را پیش از آن که به زنبور عسل وحی شود ساختهاند.
– شخصی دعوای خدایی میکرد. او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: پارسال یکی اینجا دعوی پیغمبری می کرد، او را بکشتند. گفت: نیک کردهاند، که او را من نفرستاده بودم.
– یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست، گفت: «اسب دارم اما سیاه است». گفت: «مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟» گفت:«چون نخواهم داد همینقدر بهانه بس است !»
– ظریفی مرغ بریانی در سفره بخیلی دید که سه روز پی در پی بود و نمی خورد. گفت: «عمر این مرغ بعد از مرگ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ !»
– سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، خوشش آمد، گفت: «بادنجان، طعامی است خوش.» ندیمی مدح بادنجان، فصلی پرداخت. چون سیر شد گفت: «بادنجان سخت مضر چیزی است.» ندیم باز در مضرت بادنجان، مبالغتی تمام کرد، سلطان گفت: «ای مردک! نه این زمان مدحش می گفتی؟» ندیم گفت: «من ندیم توام، نه ندیم بادنجان. مرا چیزی باید گفت که تو را خوش آید نه بادنجان را.»
– طلحک دراز گوشی چند داشت. روزی سلطان محمود گفت: دراز گوشان او را به الاغ گیرند تا خود چه خواهد گفتن. بگرفتند. او سخت برنجید پیش سلطان آمد تا شکایت کند. سلطان فرمود که او را راه ندهند. چون راه نیافت در زیر دریچه ای رفت که سلطان نشسته بود و فریاد کرد. سلطان گفت: او را بگوئید که امروز بار نیست. بگفتند. گفت: قلتبانی را که بار نباشد خر مردم به کجا برد که بگیرد.
– سید رض یالدین شبی پیش بزرگی خفته بود. هر بار با سید میگفت: چیزی بگوی تا میبخسبم. چون چند بار مکرر کرد سید را خواب غلبه نموده بود گفت: تو گه مخور، چیزی مگوی تا من بخسبم.
– جحی گوسفند مردم میدزدید و گوشتش صدقه میکرد. از او پرسیدند که این چه معنی دارد؟ گفت: ثواب صدقه با بزه دزدی برابر گردد و درمیان پیه و دنب هاش توفیر باشد.
مردی را علت قولنج افتاد. تمام شب از خدای درخواست که بادی از وی جدا شود. چون سحر رسید ناامید گشت و دست از زندگی شسته، تشهد میکرد، و میگفت بار خدایا بهشت نصیبم فرمای! یکی از حاضران گفت: ای نادان! از آغاز شب تا این زمان التماس بادی داشتی، پذیرفته نیامد. چگونه تقاضای بهشتی که وسعت آن به اندازه آسمانها و زمین است از تو مستجاب گردد؟
سلام سایت خوبی داری میشه پیشتر توضیح بدی متوجه نشدم اگه میشه داخل سایتم و در قسمت نظرت بگو و اگه وبلاگمو تبدیل به سایت کنم چقدر هزینه بر می داره
خواهم که جام ذرّین ، همواره در حیاتت
آن آفتابِ عالم ، در پشت بامهایت
ای دل به جور ظلمت، غمگین مباش هرگز
خوش باش وخوشدلی کن ،پیوسته سالهایت
سروده مهدیار :تقدیمِ شما(ازمجموعه شعر مهدیاردوزدوزانی)
من مست چشاتم بس،با اشوه خمارم کن
ای یار اگر خواهی یک توشه نثارم کن
ازمستی و خُمّاری ،این دل که به تنگ آمد
یک شب به آرامش ، از سینه دچارم کن
در کوی زلیخایم ، کو پیرهن و بادی ؟!
بر شادی کنعانم ، بی وقفه کبارم کن…(سُراینده – مهدیار)
باسلام مجددددددددددددددددددددددددددددددددددد
شما باآرامش خاطر لینک شدید بِجُم دیرنشده لینکم کن..
اقای عزیزسلام ازمن خواسته بودیدشماروبااسم خریداینترنتی لینک کنم واین کار روکردم.حالاشمامن رو بااسم دانلودهمه چی از همه جالینک کن.ممنون ازشمادوست خوب.
salam maryam jan
man tebghe daevatet umadam
enshlah betuni hamkari konim azizam
websayte sade v motenavei dari
albate man be estelahati ke gofti kheyli vared nistam
bayad rahnemayim koni
duste to ziba